به گزارش شهرآرانیوز، فرزانه پیری از اهالی گرمدل سیستان است و چند سالی میشود که همشهری ما شده. او شیفته نقاشی است و زندگیاش با این هنر عجین شده است. برای دیدارش به حوزه هنری خراسان میروم. آسانسور را که به طبقه منفی دو میرساند، وارد واحد هنرهای تجسمی میشوم؛ جایی که دیوارهایش آکنده از تابلوها و طرحهای هنرمندان و هنرجویان است. فضای این طبقه، رنگ و نور و زندگی است.
میز کارش پوشیده از ابزار طراحی و نقاشی است. دفتر طراحیاش همیشه کنار دستش باز است؛ انگار هر لحظه که فرصتی پیدا کند، طرحی نو بر کاغذ مینشیند. حتی هنگام گفتوگو نیز بیاختیار با مدادی که در دست دارد خطوطی میکشد؛ گویی آفرینش هنر لحظهای از ذهنش دور نمیشود.
اسمش در شناسنامه «حلیمه» است، اما خانواده او را «فرزانه» صدا میکنند. سال ۱۳۵۵ در زاهدان به دنیا آمده و تا پایان دانشگاه در همان شهر زندگی کرده است. استعداد هنری در خانوادهشان نسلبهنسل جاری بوده؛ خواهرانش نقاشی میکردند و او نیز پیش از دبستان وارد دنیای هنر شد.
میگوید: «کانون پرورش فکری شماره ۲ زاهدان نزدیک خانهمان بود. مثل خواهرانم از همانجا شروع کردم. مربیام همیشه مشوقم بود. چند سال تمام مشتری ثابت کانون بودم تا جایی که تمام دوره ابتداییام پای ثابت آنجا بودم. سالها بعد همان مربی در مقطع ارشد همکلاس من شد.»
گرچه در دوره راهنمایی و دبیرستان مدتی از کانون فاصله میگیرد، اما نقاشی را رها نمیکند. سال ۱۳۷۰ نیز وارد انجمن خوشنویسان میشود و این رشته را تا درجه عالی ادامه میدهد.
چند هنرجو کمی آنطرفتر مشغول طراحیاند و همین تصویر، او را به اولین روزهای تدریسش میبرد. میگوید: «مدیون استادم آقای سعید اصولی هستم. سال ۱۳۷۴ وارد انجمن هنرهای تجسمی زاهدان شدم. ابتدا نگارگری و تذهیب کار میکردم. با تشویق ایشان تدریس را آغاز کردم. استادی که تذهیب درس میداد به شهر دیگری رفت و استاد اصولی گفت از این به بعد تو باید تدریس کنی. ابتدا قبول نکردم، اما با اصرار ایشان شبها بیشتر مطالعه و تمرین میکردم.».
اما این روزها با ناامیدی همراه میشود. دو سال پشت کنکور هنر مانده و اعتمادبهنفسش پایین آمده بود. خودش میگوید: «به جایی رسیدم که فکر میکردم هنر بلد نیستم و باید کنار بکشم.» تا اینکه استاد اصولی او را به استاد پرویز اسکندرپور معرفی میکند. فرزانه بهعنوان مستمع وارد کلاسهای او میشود و همپای دانشجوها تمرین میکند تا جایی که پروژه پایانترمش چنان خوب میشود که استاد آن را به همه نشان میدهد. این تشویق نقطه عطف دیگری در زندگیاش میشود.
در پایان دبیرستان با فشار خانواده برای ازدواج زودهنگام روبهرو میشود، اما مقاومت میکند؛ چراکه آرزوهای بزرگتری دارد. چون رشته هنر در دبیرستانهای زاهدان ارائه نمیشد، ناچار رشته ادبیات را انتخاب میکند. سال ۱۳۷۶ در کنکور شرکت میکند، اما با یک اشتباه ساده در خواندن شماره داوطلبی، خیال میکند قبول نشده و در نهایت در رشته الهیات دانشگاه آزاد ثبتنام میکند. چهار سال سخت درس میخواند و همزمان دو شیفت کار میکند، اما از آرزوی ورود به دانشگاه هنر دست نمیکشد.
بعدها متوجه میشود اگر همان سال اول وارد دانشگاه دولتی میشد، دیگر امکان تحصیل در دانشگاه ملی نداشت و این خودش حکمت اشتباه آن سال بود. سه سال برای کنکور هنر تلاش میکند. سال سوم آنقدر ناامید بود که حتی نمیخواست کارنامهاش را بگیرد، اما نتیجه بهتر از همیشه است: قبولی در رشته نقاشی دانشگاه الزهرا.
رفتنش به تهران ابتدا برای خانواده سخت بود، اما پدرش که تلاش دخترش را میبیند، میگوید: «فرزانه از پس خودش برمیآید.» و اینگونه اولین سفر مستقلش را آغاز میکند. یاد حرف عمویش میافتد که گفته بود: «فرزند هنر باش نه فرزند پدر؛ که هنر زنده کند نام پدر.»
سال ۱۳۸۰ دانشجوی هنر میشود و شبها آنقدر مشغول طراحی است که سپیده صبح را با صدای گنجشکها متوجه میشود. در خوابگاه، چون از بقیه بزرگتر است، او را «مادر خوابگاه» صدا میزنند و محبوب همه بوده است.
آشنایی با همسرش نیز بهگفته خودش سومین نقطه عطف زندگیاش است. میگوید: «اگر همسرم نبود، من امروز اینجا نبودم.» سال ۱۳۸۴ ازدواج میکنند و دوباره به زاهدان بازمیگردند. او مسئول واحد هنرهای تجسمی حوزه هنری میشود و آموزشگاه خصوصیاش را راهاندازی میکند. سال ۱۳۹۴ در مقطع ارشد پذیرفته میشود، اما بهدلیل مشغله انصراف میدهد. اینبار هم همسرش او را به ادامه تحصیل ترغیب میکند، حتی ثبتنامش را خودش انجام میدهد و در تمام دوران تحصیل همراه و پشتیبانش است.
سال ۱۳۹۹ با انتقال محل کارش به حوزه هنری خراسان، خانواده به مشهد مهاجرت میکنند. این روزها کمتر تدریس میکند و بیشتر در حوزه تصویرسازی فعالیت دارد. برای چندین کتابی که خواهرش نوشته نیز تصویرسازی کرده است.
میگوید: «اینکه علاقهام و کارم در یک مسیر قرار گرفته، لطف خداست. وقتی کاری را با عشق انجام میدهم، حس زلالی و آرامش پیدا میکنم. من با نقاشی خدا را میبینم.»
در پایان گفتوگو، از علاقهام به نقاشی که برایش گفته بودم خوشحال میشود و میگوید: «بهنظر من تنها چیزی که به انسان آرامش میدهد، حرکت در مسیری است که به آن علاقه دارد. استعداد منتظر آموزش نمیماند. اگر به نقاشی علاقه دارید، هیچوقت برای شروع دیر نیست.»